Friday, September 5, 2008

رؤیای اسکناس پنجاه تومنی

من اولین فرد از خاندان مون هستم که تونستم رؤیای اسکناس تازه و تانخورده پنجاه تومنی رو محقق کنم... راستش مصمم هستم که جلوتر برم و کاملاً از پوسته انفعال خارج بشم... هیچ تصوری رو از فضای دانشگاه یا خوابگاه به ذهنم وارد نمی کنم... میخوام خالص واردش بشم و عمیقاً تجربه اش کنم... تقریباً میدونم چی میخوام... و دقیقاً میدونم چی نمیخوام...

دانشگاه تهران/ روزانه/ علوم اجتماعی

-----------------------------------------------

اونایی در تمام طول هفته گذشته فکر میکردن... من حالم خوبه ولی چیزی نمی نویسم ؛ سخت در اشتباه بودن... ضعف، خستگی و کسالت، بی حوصلگی و بیماری... بله هنوز به نشاط و سرزندگی کامل نرسیدم... اگه قرار باشه یه فیلم کوتاه درباره اوضاع و احوالم بسازم... حتماً در صحنه افتتاحیه... دو پرستار مرد(!) سفیدپوش رو نشون می دادم که در دو طرف من ایستادن و هر کدوم به نوبت ازم خون میگیرن...چپ و راست...

-----------------------------------------------

راستش توفیق اجباری نصیبم شد... از شدت بی حوصلگی و خستگی ، به تفکر پناه بردم... و در این کندوکاو ها به نتایج درخشانی رسیدم... و چیزهای نویی را تجربه کردم...مثل لذت شگرف درک آثار بزرگ سینمایی... مثلاً هشت و نیم فلینی که شاهکار چینش است... چیدمان بدیهی ترین مفاهیم در غامض ترین تصاویر...در حال نگارش تحلیلی درباره اش هستم که به نظرم آنقدر پخته است که احتمالاً برای یکی، دو تا از نشریات سینمایی ارسالش کنم...

یا 2001 : یک ادیسه فضایی که آنقدر نوشته کم مایه درباره اش خواندم که تقریباً ناامید شدم... ولی فیلم نفس گیر و کم حرف کوبریک آنقدر سوال برایم باقی گذاشت که چند روز، تمام اوقات بیکاری با مفاهیم و نشانه های فیلم کلنجار رفتم تا بالأخره به تفسیر ناب و منحصر به فرد خودم رسیدم... در حقیقت ، از سر نداشتن هیچ برداشت و تفسیر راضی کننده از فیلم ، آنقدر به مغزم فشار آوردم که سرانجام به نتیجه رسیدم و فکر می کنم تحلیل جامع و تقریباً درستی از فیلم به دست آوردم... البته این فیلم کوبریک ، آنقدر با ابهام و نشانه ساخته شده که نمی شود بر هیچ تحلیلی اصرار داشت... قطعاً کوبریک ، بر تنوع زاویه دید تحلیل گران به خوبی واقف بود وگرنه هرگز چنین ، درباره توضیح دادن درباره فیلمش ابراز نگرانی نمی کرد : «ما چگونه می توانستیم تابلوی مونالیزا را درک کنیم؛ اگر لئوناردو داوینچی در پایین تابلو ننوشته بود: زن لبخند میزند چراکه می خواهد چیزی را از مرد عاشق پنهان کند. این جمله تماشاگر را پایبند می کند و من نمی خواهم این اتفاق برای 2001 : یک ادیسه فضایی بیفتد.»

بنابراین خود کوبریک خواهان تفسیرهای متعدد بوده و هرگز درباره فیلمش با صراحت صحبت نکرده... عقیده من این است که کامل ترین تحلیل[که مورد قبول اکثریت هم باشد] باید برای هر جزء فیلم دلیل ارائه کند و هر نوع ارتباطی را که فیلم با عناصر فرامتنی دارد ؛ روشن و واضح بیان کند. مثلاً می گویند بین فیلم کوبریک و کتاب چنین گفت زرتشت از نیچه، ارتباط هایی هست که یک تحلیل قانع کننده باید همه این ها را بیان کند... البته به گونه ای که« تحلیل» به «تحمیل» تبدیل نشود و راه، برای سایر تفسیر ها همچنان باز باشد...

من فعلاً تفسیرم را ننوشتم ولی کاملاً مطمئنم که درباره هیچ جزء فیلم دچار تردید یا ابهام نیستم و بین برداشت های من از قسمت های مختلف فیلم ، رابطه منطقی و عقلانی حاکم است...

------------------------------------------------

مهمترین اتفاق این چند روز ، زدن موهایم است... محافظه کاری را کنار گذاشتم و به پیرایشگر گفتم : «ماشین هشت بزن!» خلاصه اینکه به جای 1500 تومن ، 1000 تومن دادم و برای دو ماه آینده هم خیالم راحت است... فکرش را بکنید اگر همه آقایان به این شیوه عمل می کردند احتمالاً سلمانی ها همگی تغییر شغل می دادند...با این کار ، خودم را همچون سربازی می بینم که جنگی سهمگین پیش رو دارد....در واقع، این قضیه کمک می کند تا مصمم تر و محکم تر قدم بردارم...