Wednesday, July 28, 2010

ضدّ تنهایی

الف-

یک) در فیلم «سبکی تحمل ناپذیر هستی» شخصیتی که دنیل دی لوئیس نقش اش را بازی می کند معتقد است که می تواند با زنان زیادی رابطه داشته باشد اما فقط عاشق همسرش باشد. همسرش- با بازی ژولیت بینوش- با اینکه می داند او با زنان دیگر ارتباط دارد... در همان وهله اول، شوهرش را ترک نمی کند. فقط از او می خواهد که به این کار خاتمه دهد؛چون، دوستش دارد و می خواهد با او باشد.

دو) اگر فرض بگیریم که در یک رابطه عاشقانه، تصور اینکه یک نفر مانع لذت بردن طرف مقابل باشد؛ محال است... و مثلاً نمی شود تصور کرد در یک رابطه عاشقانه ، یک نفر مانع از این شود که دیگری، کاری را که دلش می خواهد انجام بدهد، سفری را که دوست دارد برود، و... سؤالی که مطرح می شود این است، آیا برای این لذت بردن حد و مرزی وجود دارد؟...

ب-

ما شاید یک شیء ، یک حیوان یا یک گیاه را دوست بداریم یا عاشق یک مفهوم و یک مکان خاص باشیم... اما؛ تنها «یک انسان» می تواند عشق ما را پاسخ دهد... در تمام موارد، عشق ما یک سویه است؛ اما، فقط در عشق به انسان دیگر است که این شانس را داریم که «دوست داشته شویم.»

ج-

الف)معمولاً قسمت رمانتیک زندگی وصل است به مفاهیمی مثل جوانی، حمایت و پشتیبانی بی چشمداشت، خنده و خوشی و سرحالی، در آغاز بودن، استقلال و... ازدواج یک توافق است برای دوست داشتن... برای اینکه دو طرف همدیگر را تنها نگذارند... ازدواج ، ضدّ تنهایی است...

ب)ما مجبوریم عده ای را دوست داشته باشیم، پدر ، مادر ، برادر ، خواهر و خویشاوندان و.... ولی در دوستی و ازدواج انتخاب می کنیم که چه کسی را دوست داشته باشیم و عده ای را (منظورم فرزندان است) مجبور می کنیم دوست مان داشته باشند....

د-

این روزها سؤال بامزه ای ذهنم را قلقلک می دهد که مثلاً زندگی مشترک افراد خاص چه فرقی با زندگی افراد عادی داشته؟... آنها چه می کردند؟... مثلاً ژان پل سارتر و سیمون دوبووار که هرگز با هم ازدواج نکردند ولی تا پایان با هم بودند، در باره چه چیزی صحبت می کردند؟... دغدغه هایی که با مطرح می کردند، چه بود؟... در رابطه آن دو نفر با هم چه چیزهایی گفته و شنیده می شد؟...

احتمالاً مثل هر رابطه بی پایان و باز دو نفره ای از همه چیز این دنیای لعنتی می گفتند و می شنیدند و بار سبک هستی را با صحبت کردن با هم ، تحمل می کردند.

Monday, July 5, 2010

پیوند و پایبندی


دست به دست مدعی،شانه به شانه می روی

آه که با رقیــب مـــــــن، جــــانب خــانه می روی

یک ) معمولاً موقع ازدواج دو نفر میگن :«به پای هم پیر بشن!»... با این جمله، نوعی از ناتوانی رو به نوعی از توانایی پیوند می زنن... حالا بعضی ها صداشون درنیاد که پیری ناتوانی نیست... پیری و کهنسالی، ناتوانی بدن و اندام هاش در بازتولید و جابه جایی سلول هاست و این قضیه بر میگرده به محدودیت سلول ها در دفعات تقسیم خودشون...

مردم آرزو میکنن دو نفر که تازه ازدواج کردن تا زمانی که ناتوانی پیری گریبان شون رو میگیره، توانایی پایبندی به پیمان شون رو داشته باشن... چیزی که این روزها، کم نظیر شده...و همین تجربه های ناموفق باعث میشه ، خیلی به این پیوند [هم ازدواج و هم پیوند ناتوانی پیری و توانایی پایبندی به پیمان ] خوشبین نباشم... زمانه ما، زمانه همنشینی ناتوانی هاست... کل ماجرا شده اینکه کدوما میتونن ناتوانی در پایبندی به پیمان رو عقب تر بندازن؟...این جمله مردم رو هم بهتره بذاریم به حساب تعارف...

دو) کیارستمی میگه :«تمام معرفت ما راجع به جهان، خوش یا بدبختانه، نمی دونم چرا؟... خلاصه میشه، بعضی وقتا در جنس مخالف...و ما عشق مون رو به جهان، عشق مون رو به هستی ، از طریق اونهاست که باید اعلام کنیم و ابراز کنیم و احساس کنیم...»

سه) احتمالاً پست های بعدی رو درباره عشق و رابطه عاشقانه و این جور چیزا بنویسم...

امشـب خیــالت، از تو به ما باصفــــاتر است

چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

پی نوشت: حالا توهّم برندارید، فکر نکنید که شکست عشقی خوردم!...فقط فکر میکنم بهتره یه کم درباره رابطه عاطفی بنویسم...