Monday, December 31, 2007

جان کندن

امتحانات ترم اول شروع شده و فعلاً درگیر هستم... آزمون فردا ادبیات اختصاصی است... دیروز و امروز حسابی جان کندم... اوزان شعر لعنتی...

***

یک سی دی حاوی موسیقی کلاسیک به دستم رسیده که آثار بتهوون ، باخ ، موتزارت، ویوالدی، اُفن باخ و چند نفر دیگر رو درش گردآوری کردن. افسوس که فعلاً وقت زیادی برای گوش سپاردن بهش ندارم...

***

پرسپولیس هم برای بار دوم باخت... کلی حال کردم... افشین قطبی(که البته خیلی دوسش دارم) زیاد از حد هارت و پورت میکنه... اگه سپاهان این چند هفته آخر کم نمی آورد الان قهرمان نیم فصل بود... پس تیم قطبی قهرمانی نیم فصل رو از پرسپولیس هدیه گرفت... شایدم سپاهانی ها برای اینکه توی نیم فصل دوم زیاد بهشون فشار نیاد کمی شل گرفتن... در اکثر سالها تیم قهرمان نیم فصل نتونسته در نیم فصل دوم روندش رو حفظ کنه و معمولاً کم آورده.... تا ببینیم آقای قطبی چه می کند؟!!

Saturday, December 22, 2007

عجيب تر از تخيل

فیلم دیگری به دستم رسید(ساراباند) که مجبورم بفرستمش به آرشیوم و با تأخیری که حدودش مشخص نیست بعداً ببینمش... اگر آماری بگیرم به تعداد فیلم هایی که دارم ؛ ولی، ندیدمشان شاید به عددی حدود هشتاد فیلم برسد... فیلم هایی که اسمشان را هم به خاطر ندارم... در بین این همه فیلم، فقط یک فیلم است می دانم چه موقع آن را خواهم دید... عجیب تر از تخیل... شب قبل از امتحان کنکور 87 ... نمی دانم این آرزو محقق می شود یا فقط یک اشتباه محاسباتی ناشی از عدم اطلاع از اوضاع روحی داوطلبان، شب قبل از امتحان است...

در عوض برنامه ریزی کردم که بعد از کنکور این هجران را حسابی جبران کنم و هر روز دو فیلم ببینم... یکی صبح...یکی شب... هیچی بهتر از این خیال دوست داشتنی تسلی بخش رکود و رخوت این روزهایم نیست...

Friday, December 21, 2007

یک پرش آهو بلندتر

عمرتون صد شب یلدا/ دلتون قد یه دریا/ توی این شبای سرما/ یادتون همیشه با ما...

گیلانیان اصیل، معتقدند که از شب یلدا به بعد تمام روزهای زمستان، به اندازه یک پرش آهو (از نظر زمانی) بلند تر می شوند... تازه امروز از این اعتقاد قدیمی مطلع شدم... جالبه... تازه یه چیز دیگه اینکه در برخی مناطق اعتقاد بر این بود که در لحظه ای نامعین تمام آب های جهان یخ می بندد و هر کس اون لحظه رو پیدا کنه هر چیزی که بخواد ، بهش میرسه... امیدوارم شب یلدای خوبی داشته باشید...

----

فیلم ناشناس جوزپه تورناتوره رو دیدم... خب با فیلم های ایتالیایی که تا به حال دیده بودم خیلی فرق داشت... بیشتر هالیوودی بود... باکیفیت... تر و تمیز... تورناتوره سعی کرده بود تا با یه روایت هنری نسبتاً پیچیده بیننده رو کاملاً با خودش همراه کند که موفق شده... داستانش چندان جدید نبود ولی با تمهیداتی مثل دادن اطلاعات کم به بیننده ، نشان دادن تصاویر مربوط به گذشته در فواصل ماجراهای زمان حال و ایجاد کنجکاوی در بیننده، فیلم جالب توجهی شده... خلاصه، فیلم خوبی بود...

Saturday, December 15, 2007

آه از دلت... آه

بعد از تماشای قسمت بیست و هشتم مدار صفر درجه حس غریبی در من ایجاد شد. بی اختیار اشک ریختم. برای تنهایی و معصومیت آدم ها. البته این حس فقط متعلق به من نبود بلکه سایر اعضای خانواده هم گونه هایشان تر شده بوداحساس کردم دنیا بدون سرگرد فتاحی چقدر تنگ است... زندگی کردن برای چند لحظه برایم خیلی سخت شده بود.

---

دل هامان اگر گرم باشد.تاب توانیم آورد طوفان سیل آسای زندگی را که اکنون ساقه هایمان را می لرزاند.زمستان گذشته است .گل ها شکفته اند و زمان نغمه سرایی فرا رسیده است و تو ای کبوتر من که در شکاف صخره ها و پشت سنگ ها پنهان هستی . بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم و صورت زیبایت را ببینم زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است. تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست می دارم. تو رابه جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم. برای خاطر عطرنان گرم و برفی که آب می شود وبرای خاطر نخستین گناه .تو را برای دوست داشتن دوست می دارم.تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم. سـپیده که سربزند در این بیشه زار خزان زده شده.شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدی پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز...

------

به یاد سرگرد فتاحی، دانلود آهنگ - ای باران – با صدای علیرضا قربانی (موسیقی متن مدار صفر درجه در لحظات تیرباران سرگرد فتاحی در قسمت بیست و هشتم)

Friday, December 14, 2007

فصل جوایز سینمایی



دوباره پایان یک سال میلادی رسید و فصل اهدای جوایز و برگزاری جشنواره های متعدد سینمایی... باز هم اسامی نامزدها... دوباره التهاب و اضطراب اینکه آیا حدسم درست درمیاد یا نه؟!!

تیم برتون آخر سال با سوئینی تاد اومده... هیچ چیزی هیجان انگیزتر از این وجود نداره...و به همون اندازه عطش باورنکردنی و دوست داشتنی من برای تماشای این فیلم پایانی نداره...

راستی اسامی نامزدهای گلدن گلاب اعلام شد... سوئینی تاد در چهار رشته کاندید شده (بهترین کارگردانی- بازیگر مرد موزیکال یا کمدی- بازیگر زن موزیکال یا کمدی- بهترین فیلم موزیکال یا کمدی)

نگاهی بندازین به فهرست تا سر فرصت راجع به اش بحث کنیم...


Tuesday, December 11, 2007

بایدی در کار نیست




شور و شوقی برایم نمانده... از خودم می پرسم آن همه انرژی و انگیزه یک دفعه کجا رفت؟ ته کشید؟!!... احساس خستگی می کنم؟... نه ، هرگز؛ اصلاً چنین اجازه ای ندارم...همه همینطور هستند در مقطعی دچار ناامیدی می شوند. اگرچه بسیاری از آنها برای بیرون آمدن از این منجلاب کاری نمی کنند ولی عده ای هم هستند که تقلا می کنند و خودشان را بیرون می کشند... می دانند که احساســــات آدمی را دوامی نباشــــد... احساس زود می آید و زود هم می رود...

فکر می کنم... فکر می کنم به روزهایی که می آیند و می روند... و به چگونگی شان...

نگاه می کنم... نگاه می کنم به اعداد باقی مانده روی تقویم .... و تعداد شان...

گوش می کنم ... گوش می کنم به نداهای درونی ام ... و کلمات شان...

باید ذهن را گرم نگه داشت...باید منطقی بود... باید بازیگوشی نکرد... باید به پیامدها اندیشید...باید عینک را عوض کرد... باید زندگی را ساخت... باید تغییرش داد... باید استوار و مطمئن گام برداشت... باید قوی بود... باید روحیه داشت... باید مبارزه کرد... باید نادیده گرفت... باید به هدف عشق ورزید... باید ایمان داشت و سرانجام؛ باید فهمید که «بایدی» در کار نیست!!!

Saturday, December 8, 2007

روزهای تصنعی

امام خمینی(ره) سالها پیش در جایی گفته بود که روزی که آمریکا از ما تعریف کند، روز عزای ماست... حالا بعد از انتشار گزارش نهادهای امنیتی آمریکا و همچنین استناد رئیس جمهور محترم کشورمان در سخنرانی استانی اش در ایلام بر روی این گزارش ، باید بگویم که کشور در وضعیت عزای عمومی به سر می برد... تسلیت مرا هم پذیرا باشید!!!

***

تلویزیون ایران سعی کرد تا جایی که ممکن بود با پخش برنامه کودک و به بهانه روز جهانی کودک و رسانه ، روز دانشجو را کمرنگ کند. در روز دانشجو تنها در بخش های خبری تصاویری از قبر دانشجویان کشته شده در پنجاه سال پیش را نشان دادند(و مطمئناً یادی هم از هجده تیر 1378 نکردند!!) یا با دوربین هایشان گزارش هایی مطابق با سلیقه خودشان درست کردند. دوربین هایی که فقط به پایگاه بسیج دانشگاه های مختلف سرک کشیدند...

***

کنار کیوسک های مطبوعاتی وقتی چشمم به مجلات متنوع درباره موفقیت می افتد (که غالباً شعارشان روانشناسی به زبان ساده است) حسابی حالم به هم می ریزد. امان از این عکس جلدهای ریاکارانه ، آدم هایی که با ژستی نادر رو به دوربین ایستاده اند و لبخند تصنعی تحویل مان می دهند....

Saturday, December 1, 2007

کهنه نشو





همیشه یه شکل و یه جور اتفاق می افته... اولش دلم میگیره... به خودم میگم برم پای رایانه یه کم موسیقی گوش بدم... دستم دستور پخش رو صادر میکنه و بعد از اون ، دیگه مغزم کار نمیکنه... میرم تو یه جور حالت مدهوشی... بسته به نوع آهنگ حالت هم فرق میکنه... مسحورکننده یا شادی آور یا غمناک... چنان تو مغزم جا خوش میکنه که دلم نمیخواد از جلوی کامپیوتر(با پوزش از فرهنگستان ادب فارسی) بلند بشم...

بعضی از اشعار که از دیوان حافظ انتخاب شدن خیلی برات عجیب هستن... گاهی با خودم میگم آخه چه رمزیه که این بیت های ساده و معمولی روی کاغذ تا این حد گوشنواز و دلنشین میشن؟ حدس میزنم به راز ماندگاری موسیقی پی برده؟!!

هر وقت گوش میکنم به صداش برام تازگی داره...انگار هیچ وقت کهنه نمیشه...ای کاش هیچ وقت کهنه نشه...