Tuesday, December 11, 2007

بایدی در کار نیست




شور و شوقی برایم نمانده... از خودم می پرسم آن همه انرژی و انگیزه یک دفعه کجا رفت؟ ته کشید؟!!... احساس خستگی می کنم؟... نه ، هرگز؛ اصلاً چنین اجازه ای ندارم...همه همینطور هستند در مقطعی دچار ناامیدی می شوند. اگرچه بسیاری از آنها برای بیرون آمدن از این منجلاب کاری نمی کنند ولی عده ای هم هستند که تقلا می کنند و خودشان را بیرون می کشند... می دانند که احساســــات آدمی را دوامی نباشــــد... احساس زود می آید و زود هم می رود...

فکر می کنم... فکر می کنم به روزهایی که می آیند و می روند... و به چگونگی شان...

نگاه می کنم... نگاه می کنم به اعداد باقی مانده روی تقویم .... و تعداد شان...

گوش می کنم ... گوش می کنم به نداهای درونی ام ... و کلمات شان...

باید ذهن را گرم نگه داشت...باید منطقی بود... باید بازیگوشی نکرد... باید به پیامدها اندیشید...باید عینک را عوض کرد... باید زندگی را ساخت... باید تغییرش داد... باید استوار و مطمئن گام برداشت... باید قوی بود... باید روحیه داشت... باید مبارزه کرد... باید نادیده گرفت... باید به هدف عشق ورزید... باید ایمان داشت و سرانجام؛ باید فهمید که «بایدی» در کار نیست!!!

1 comment:

  1. ممنون که لینکم کردی.لینکت می کنم همین روز ها.زیاد هم سخت نگیر.همون جمله ی اخرت.بایدی در کار نیست.زندگی اونقدر ها هم گند و مزخرف نیست که بخاطرش سختی نکشی.تو هم که تو سال بدی هستی.فعلا همین رو تحمل کنی تا 4 سالی زندگیت سختی خاصی نداره.تا اینکه بخوای مستقل بشی و غیره که اصل سختیه.اما اون سختی هم ا شیرینی های همراست.که خودت بهتر از من می دونی.اما حال مهمه.که می دونم قدرش رو می دونی.
    منتظر موفقیتت هستم.موفقیتی که با غم بدست نیومده.بلکه راه رسیدنش بهش سرشار از شیرینی بوده.هیچ چیز هم شیرین نیست مگه اینکه ادم خودش بخواد.خودش سخت نگیره...

    ReplyDelete