چندین هفته قبل ،به همراه تعدادی از دوستان به دیدار شخصی رفته بودم که موقعیت عجیبی داشت...و از آنجایی که عجایب را باید تعریف کرد... سعی می کنم گوشه ای از آن را بازگو کنم....
کسی که به دیدارش رفته بودیم... اسمش سعید.ص بود... مرد جا افتاده میانسالی که اغلب در تنهایی روزگار می گذرانَد... حالت زندگی اش مشابه روشنفکران است...ولی به این خاطر که هنوز او را به خوبی نمی شناسم نمی توانم اظهارنظری درباره روشنفکر بودنش داشته باشم... اصلاً فکر نمی کنم مهم باشد که او روشنفکر است یا نه؟... موضوع مهم ، این است که او شخصیتی «خودشکوفا»ست... خب ، این یعنی چه؟... برای کسانی که فیلم «ویل هانتینگ خوب»[یا نابغه؟] را دیده باشند منظورم روشن است اما برای آنهایی آن فیلم را ندیده اند؛ سعی می کنم رفته رفته با تعریف جریان رفتنم به خانه آقای ص، منظورم را روشن تر بیان کنم...
«خانه» آقای ص پُر بود از «کتاب»... بهتر بگویم «کتابخانه» آقای ص شبیه «خانه» بود...تا اینجا چیز مهمی رخ نداده... اما اگر بگویم که گفته شده که ایشان این کتاب ها را خوانده اند چه؟... حالا قضیه فرق می کند... کسی که کتابخانه داشته باشد ، چیز مهمی ندارد ؛ اما، کسی که کتاب های کتابخانه اش را خوانده باشد ، شاید [و نه قطعاً] چیز مهمی دارد... .
چرخی می زدم در خانه [یا کتابخانه؟] ایشان... یک میز که رویش ورق های نوشته شده بسیار...بریده جراید متنوع... و یک قرآن گشوده، در قطع بزرگ ، وجود داشت... البته از قبل می دانستم که ایشان اگر «الف ، لام ، میم » می خوانند نه اسرار الهی بلکه «انگلس، لنین، مارکس» تفسیر می کنند... روشنفکر[؟] مارکسیست...زندانی سیاسی سابق در سال های نه چندان دور...کسی که در بند زندان بوده و تجربه هولناک اعدام های ساختگی را از سر گذرانده... اما امروز شعر می سراید... به سبک مرادش، احمد شاملو... عکسی داشت در کنار شاملو...می شود گفت که عکس مورد علاقه اش همین است... چهره ی شاعری اش را در ساعاتی که در حضورش بودیم نشان مان داد...شعرش خوب بود یا بد؟ نمی دانم... البته من اگرچه هوش ادبی ندارم اما گوش ادبی ام حوصله کافی دارد...
درست یادم نیست ، نقل به مضمون می کنم، یکی در وبلاگش نوشته بود: آدمی در دنیای جدید دیگر نمی تواند تنها در یک علم دست و پا بزند...دیگر نمی شود تک بُعدی زندگی کرد... باید حداقل درباره چند چیز صاحب معلومات گسترده ای بود... به عبارت آن دوست وبلاگ نویس، «باید یک چند ضلعی نامنتظم بود»...و گستره ای از علوم مختلف را پوشش داد... این آقای ص هم ، در برآیند دیدار اول ،برای من حُکم همان چندضلعی نامنتظم را دارد... البته رنج های سبک زندگی او چندان دور از خیال نیست، تنهایی، که البته به مرور تبدیل به عادت می شود؛ ذهنی شدن زندگی، که از پس خواندن و همچنان خواندن ، نوشتن و همچنان نوشتن حاصل می شود... یعنی ایده آل ها را می شناسی و از واقعی ها دور می شوی... و همین که واقعیت ها را می شناسی ، بابت فاصله ای که از ایده آل ها دارند، سرخورده و ناامید می شوی...شاید سعید.ص، از وضعیت جامعه اش و دور کُند تغییرات ، پریشان باشد... اما برای افرادی که به دیدارش می روند، مهمان نواز و در رابطه با کتابخانه اش، سخاوتمند است... حوزه الهام گیری اش به وسعت کتاب هاست اما حوزه الهام بخشی اش محدود است به دیدارهای امروز یا هفته آینده... .
او سیگار می کشد...زیاد هم می کشد... طعم دهانش تلخ است... و این تلخی را با شکلات های شیرین مهمان هایش از بین می برد... اما بعید می دانم درمانی برای طعم تلخ زمانه و تلخی اندیشه هایش یافته باشد...