Thursday, November 29, 2007

پشت سر

پشت سر نیست فضایی زنده/ پشت سر مرغ نمی خواند/ پشت سر باد نمی آید/ پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است/ پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است/ پشت سر خستگی تاریخ است/ پشت سر خاطره موج به ساحل ، صدف سرد سکون می ریزد/ لب دریا برویم،/ تور در آب بیندازیم / و بگیریم طراوت را از آب...

سهراب سپهری

نگاه اورجینال

این همه فیلم دیدم هنوز نمیتونم یه کسی که مثل خودم باشه... تو فیلم ها نام ببرم... واقعاً جای تأسف داره...هر چقدر به مغزم فشار آوردم موفق نشدم...اما اینکه دوست دارم شبیه کدام شخصیت باشم اون یه قضیه دیگه اس...شاید نیاز کمتری به فکر کردن باشه... چون آرزوهای آدم خیلی بیشتر است تا داشته هایش(متأسفانه)

جان کیتینگ... از همه فیلم هایی که دیدم این معلم ادبیات انگلیسی فیلم انجمن شاعران مرده که الهام بخش شاگردانش بود تنها کسی است که همیشه دوستش داشتم و می خواستم مثل او باشم...

می گویند آدم آنچه را که ندارد ولی فکر می کند توانایی و شایستگی برای دریافتش را دارد طلب می کند... با این حرف موافقم ... راحت بودن و اورجینال بودن نگاه به زندگی چیزی است که من در جان کیتینگ تحسین میکنم و معتقدم هم توانایی و هم شایستگی رسیدن به آن دارم... تا ببینیم چه خواهد شد؟

Monday, November 26, 2007

اشاره ها

همچو خامشان بسته ام زبان

حرف من بـخوان از اشـــاره ها

***

این روزها نمیدونم چرا همش به یاد ژزوییت ها(معروف به چماق داران) می افتم. می پرسید کی هستن؟ باید بگم یک دسته از افراد بودن که کارشون اطاعت بی چون و چرا از پاپ بود و با مخالفان پاپ برخوردهای سختی می کردن(البته بنا بر روایات). جالب اینه که در ابتدا تقوا و پرهیزکاری و... رو سرلوحه کاراشون قرار داده بودن ولی کم کم با گذشت زمان، خودشون تبدیل به نیرنگ بازترین آدم های دوران شدن. اونقدر در تزویر و ریا غوطه ور شدن که در آخر پاپ مجبور شد دستور منحل شدن شون رو صادر کنه...

***

چند ساعت پیش تلویزیون ایران ، فیلم ماجرای بزرگ پی وی ساخته تیم برتون رو نشون داد. به نظرم اجزای فیلم خیلی ناهمگون بود ولی همه مؤلفه های دلخواه تیموتی(ویلیام برتون) توش بود.

اصلاً کارهای اولش قابل مقایسه با دورانی که به عنوان یک حرفه ای شناخته شد؛ نیستند. علیرغم نظر خیلی ها، من بعد از تماشای ادوارد دست قیچی(برای دومین بار) از اون فضای غیرواقعی و غلو شده بدم اومد. ولی در عوض از طرفداران پروپاقرص ماهی بزرگ هستم (کیه که نباشه؟)

***

برای گله کردن از نماینده ایران در اسکار خیلی دیر شده ولی میشه یه نگاه کوچیک به نمایندگان سایر کشورها انداخت. مجله فیلم نگار این کار برامون کرده.

مطلب فیلم نگار را از اینجا دانلود کنید...

Sunday, November 25, 2007

یک داستان یک صفحه ای

این داستان تصادفی از لای صفحات کتاب پدران، فرزندان ،نوه ها(انتشارات کاروان) درآمده... بخوانید و لذت ببرید!!!

خبرنگاری می گوید: به ملاقات ژان کوکتو (نقاش، شاعر، کارگردان سینما) رفتم. خانه او در حقیقت کوهی از خرت و پرت ، قاب عکس، نقاشی های هنرمندان مشهور و کتاب بود. کوکتو همه چیز را نگه می داشت و علاقه ای به هر یک از آن اشیا داشت. وسط مصاحبه توانستم از او بپرسم :«اگر این خانه آتش بگیرد و فقط بتوانید یک چیز با خودتان ببرید، کدام یک از این چیزها را انتخاب می کنید؟»

آلوارو تیشیرا، که مطالعات وسیعی بر زندگی هنرمندان فرانسوی انجام داده بود و مسؤول قلعه ای بود که در آن اقامت داشتیم، با اشتیاق از خبرنگار پرسید:«کوکتو چه جوابی داد؟»

- کوکتو جواب داد: «آتش را انتخاب می کنم»

همه ساکت ماندیم و در اعماق قلب خود ، آن پاسخ درخشان را تحسین کردیم.

Tuesday, November 20, 2007

چه اجبار دردناکی

آخه یکی نیست به من بگه چهار خط نوشتن که سخت نیست. قراره هر سه روز یه چیزی بنویسی. خیلی هم پیچیده نیست. پرت و پلا هم که شده بنویس. فقط بنویس...

مشکل من اینه که تن به هر مطلبی نمیدم و گاهی علیرغم میل باطنی یه چیزی اینجا میذارم. متوجه شدم که هنوز با این نوع نوشتن احساس راحتی نکردم یا هنوز نتونستم بفهمم که چطور از چه چیزی بنویسم. و به همین خاطر مجبور میشم به معرفی روزنامه و مجله بپردازم یا خیلی کلی درباره اتفاقات روزانه حرف بزنم. دارم از اون هدف اولیه و فضای مورد نظرم فاصله میگیرم... از این به بعد سعی می کنم قدم به حیطه های جدیدتری بذارم و این فضای یکنواخت، خشک و راکد رو بشکنم...

***

همیشه بعد از یک امتحان مهم ، فصلی از کسالت بر من حاکم میشه... این باعث میشه به سمت و سوی چیزهایی برم که منو دوباره تهییج کنن. نیشگون هایی که باعث بشن دوباره حرکت کنم یا سرعتم رو بیشتر کنم .

این روزها از همون روزاست... بعد از گرفتن نتایج سنجش کمی سرعتم افت کرد و حالا سعی می کنم با جملات انرژی بخش ، خودم رو شارژ کنم. جملاتی که بیشتر برگرفته از کتاب قورباغه را قورت بده هستند. کتابی که خیلی به منظم کردن و طبقه بندی اهداف کمک می کند.

***

باید در یک اتاق کوچک بنشینی. کتاب هایت را در دور و اطرافت پخش کنی و اجازه بدهی که کلمات تو را احاطه کنند. در کلمات غرق شوی. کلماتی که هیچ کدام را ، تو انتخاب نکردی. عقاید دیگران را نشخوار می کنی. دیگرانی که دوست دارند تا تو هم مانند آن بیندیشی. نور اتاقت رفته رفته کم می شود تا جایی که وقتی به خودت می آیی؛ می بینی غروب فرا رسیده و مجبوری چراغ اتاق را روشن کنی.

یک لحظه از خودت می پرسی این ها برای چیست؟ شاید برای اینکه دانش آموز هستم. چقدر از این کلمه متنفرم. چه اجبار دردناکی در آن نهفته است. دانش[؟] را باید بیاموزی وگرنه...

***

مدت ها بود که فیلم ندیده بودم و به خاطر همین حسابی کسل شده بودم ... تا اینکه یکشنبه ، درخشش آفتاب دوباره مرا زنده کرد. فیلم جالبی بود. درباره یک سفینه فضایی ( به نام ایکاروس) که مأموریت داشت با انداختن یک بمب بر روی خورشید ، به این گوی آتشین رو به زوال شوک وارد کند.

بهتر از خود فیلم ، بررسی فیلم بود که با حضور جلال الدین کزازی و سید یحیی یثربی فضایی بسیار خاص و مجذوب کننده داشت. کزازی با آن لحن ادبی پرصلابت و کوبنده چنان از اسطوره ها صحبت می کرد که کاملاً گوش شده بودم. حتی چند بار به اعضای بی خیال خانواده به خاطر سر و صدا توپیدم.

سید یحیی یثربی که با سادگی و متانت اش یکبار در یک برنامه در شبکه قرآن حسابی من را متعجب کرده بود؛ اینجا هم علم و دانشش را به رخ کشید خصوصاً آنجا که درباره دلیل خروج انسان از بهشت صحبت می کرد.

نمی دانم سعادت داشتید که ببینید یا اینکه ناکام ماندید !!!

Tuesday, November 13, 2007

بارش و تابش

یکی از خاصیت های هوای مناطق شمالی کشور ، این است که به طور ناگهانی دچار تغییر می شود. دیروز هم یکی از آن روزها بود. در عرض فقط پنج دقیقه باد با شدت نگران کننده ای شروع به وزیدن کرد و آسمان آبی و آفتابی شهر، به یکباره با ابرهای خاکستری و سیاه پوشیده شد. بگذریم از تعداد درختانی که افتادند و شاخه هایی که شکستند. باران بارید . اما آسمان دیروز، مردد بود. در یک گوشه خورشید می درخشید و بالای سر ما باران می بارید. این دوگانگی و تضاد در نوع خودش بسیار جالب بود و تصویری زیبا در برابر چشمانم ایجاد کرد.

ناخودآگاه به یاد نمایی از فیلم فارست گامپ افتادم. جایی که او به عنوان یک سرباز آمریکایی در جنگل های ویتنام در حال پیشروی است و روی تصویر درباره عجیب بودن سرزمین دشمن سخن می گوید و بلافاصله وضع هوا دگرگون می شود.

***

نتایج آزمون اول سنجش را دیدم. بد نبود ولی راضی نیستم. احساس می کنم که ظرفیتم بالاتر از این چیز هاست ولی چه کنم که این مدرسه دست و پایم را بسته. با این شرایط خیلی زود خسته می شوم. این فقط مربوط به من نیست و اکثر بچه ها نسبت به این شرایط احساس بدی دارند.

نتیجه را امروز اعلام نمی کنم و در یک جمع بندی کلی در پایان سال همراه سایر آزمـــون ها ، همه را رو می کنم.

***

الآن چند ماه هست که به شدت خسیس شدم. حتی نسبت به دوستان صمیمی و اعضای خانواده. به کسی قول نمی دهم . به سختی چیزی را به کسی قرض می دهم و خلاصه از نگاه سایرین آدم بدی شدم. از همین جا از همه (به خصوص هومن عزیز که داره این کلمات را میخونه ) عذرخواهی می کنم. و این رو هم اضافه کنم که قصد دارم تا اطلاع ثانوی همینطور بد بمونم !!!

Monday, November 5, 2007

خدا نکنه

روزنامه ای هست به نام تهران امروز که تا به حال 272 شماره ازش به چاپ رسیده. نمی دونم تا به امروز دیدید یا نه؟ مدیرعامل خبرگزاری مهر، پرویز اسماعیلی این روزنامه رو به راه انداخته و از احمد توکلی ، نماینده تهران در مجلس هفتم در سمت سردبیری استفاده کرده. میگن که بیشتر به هواداری محمدباقر قالیباف پا به عرصه مطبوعات گذاشته(به اسم روزنامه دقت کنید) ولی اونطور که من با خوندن چهار ، پنج شماره اخیر فهمیدم فعلاً چندان در بخش سیاست قوی نیست. و بیشتر فرهنگی و غیرسیاسی می نویسه.

نکته جالب این که از پرسنل روزنامه توقیف شده شرق بهره می بره و همین باعث شده حرفه ای به نظر برسه. علاوه بر این از نکات مثبت اش میتونم به تعداد صفحات زیاد(20 صفحه)، قیمت مفت (100 تومان)، و کیفیت عالی چاپ اشاره کنم.

روزهای دوشنبه هم یه صفحه مخصوص سینمای جهان داره که بدک نیست. میشه ازش استفاده کرد.

***

این شماره هفته نامه شهروند امروز یک سند تاریخی است که تا حدودی ماهیت حقیقی واقعه 13 آبان و بسیاری از وقایع پشت پرده رو بیان میکنه. ضمن اینکه نقاب از چهره بعضی ها (!) بر میداره. من خودم شخصاً مقاله سنگر علیه سنگر رو پیشنهاد می کنم. نگرانم از اینکه بابت مطالب این شماره توقیف بشه (خدا نکنه!)