Sunday, March 30, 2008

يک هزار و سيصد وهشتاد وهفت

سلام و سال نو مبارک... بعد از یازده روز... امید دارم که همگی سال 87 رو خوب شروع کرده باشید... تا اینجا که نشانه های یک سال خوب رو داشته گرچه قربانی هاشو گرفته... از مجله های هفت و دنیای تصویر گرفته تا مرگ آنتونی مینگلا (سازنده فیلم بیمار انگلیسی) که همگی باورنکردنی بودند...

از اوضاع سینمایی من بشنوید که فقط مراسم اسکار، فیلم برادران کوئن و سوئینی تاد رو دیدم...

فعلاً هم در حال سر و کله زدن با کتاب های درسی هستم... کمتر از سه ماه دیگه از این زندان تحصیلی خلاص میشم...

تا بعد

Sunday, March 16, 2008

کُن کور های آزمایشی

قول داده بودم در پایان سال کارنامه آزمون های سنجش را منتشر کنم... تا دوست و دشمن... حسود و خیرخواه همه ببینند... انگیزه خاصی از این کار ندارم... و بیشتر جنبه حفظ این اسناد برایم مهم بوده... وگرنه این کادرها هیچ ارزشی ندارند و به تاریخ پیوسته اند... اصلاً دوست ندارم حکم گول زنک را پیدا کنند... و خدای نکرده با دستان خودم ، خودم را در دردسرهای اخلاقی بیندازم...

آزمون اول / آزمون دوم/ آزمون سوم/ آزمون چهارم/ آزمون پنجم

Wednesday, March 12, 2008

آفرينش دوست - سه

سومین و آخرین یادداشت را دوستی نوشته که حقیقتاً دوستی است که سرنوشت در برابر من نهاد... همانطور که در یادداشت اول اشاره کردم... سال دوم دبیرستان ، از دوست صمیمی خودم(هومن) جدا شدم... آن موقع اصلاً فکر نمی کردم که این هجران و دوری، به یافتن دوستی منجر شود که جای خالی هومن را پُر کند (البته با توجه به ابعاد فیزیکی و هیکل، نه تنها جای هومن را پر کرد بلکه جای اضافه هم اشغال کرد!!!) سال دوم دبیرستان، با همه مشخصات و معیارهایش در تاریخ تحصیلات من یگانه و جاودان است... هنوز هم معتقدم که بهترین سال دوران تحصیلم آنجا گذشت... با سعید در سال دوم آشنا شدم... یک روز ، موقع بازگشت به خانه، جلو آمد و آشنایی داد...(فرد واسطه کسی نبود جز پسرخاله او که دانش آموز پدرم بود) من بعد از آنکه معلوماتش را سنجیدم ، فهمیدم که این آدم بهترین رفیق سال تحصیلی پیش رو است...

تثبیت دوستی ما، در ایام انتخابات نمایشی شورای دانش آموزی مدرسه رقم خورد... از کلاس ما ، من و او کاندیدا شدیم... در دوران تبلیغات ، من برگه هایی مهیا کردم (در تصویر می بینید) و اسم خودم و او را نوشتم و به مدرسه بردم... حسابی غافلگیر شد و در تنگنای اخلاقی(رو در بایستی!!) قرار گرفت و با عمل مشابه ، مُهر تأییدی بر رابطه مان زد... بگذریم هر دو رأی آوردیم... او شد رئیس شورا و من معاون شورا... یادش به خیر [نویسنده دچار نوستالژی می شود و به فکر فرو می رود!]

سال سوم جدا شدیم (او بزرگوارانه ، هر از گاهی از ما خبر می گرفت) ... دوباره در پیش دانشگاهی با هم هستیم... سعید را به هومن معرفی کردم و ما [سه نفر] در حال حاضر ، اغلب ، وقت مان را باهـــم می گذرانیم...

به نام آفریدگار انسان

مصطفی جان به من گفتی که درباره ویژگی های تو یا بهتر بگویم ابعاد شخصیتی تو چند بندی بنویسم؛ من هم طبق معمول گذشته به گفته های تو احترام گذاشتم و این کار را انجام دادم.

نمی دانم مخاطب من تو هستی یا دوستان و یا... به هر حال از نظر من زندگی هر انسانی به دوره هایی تقسیم می شود.تو هم از این قاعده مستثنی نیستی. تو هم مثل من، مثل هومن، مراحلی از زندگی ات را پشت سر گذاشتی ؛ اما، تفاوت من با تو در این است که تو این مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشتی ولی من این مراحل را با آن چیزی که از خودم سراغ داشتم ؛ زیاد موفق نبودم، البته به چیزهایی رسیدم که شاید تو به آنها نرسیده باشی و بالعکس.

به نظر من چون تو این مراحل را موفق سپری کردی شخصیت عاقل تری نسبت به من داری. خیلی ها به من میگن که خودت را ضعیف نشان نده ؛ اما، من به واقع در پیشگاه تو سرم به زیر است و در برابر اراده راسخ و پاک تو چیزی نیستم.

مصطفی عزیز ! این مطالب من شبیه به نامه هایی است که به انسان بزرگی همانند تو ، آن هم از طرف دوستی که به واقع از اعماق وجود خود به تو علاقه دارد می باشد. من به بعضی از فاکتورهای شخصیتی تو غبطه می خورم. آرامش- اعتماد به نفس – مؤدب بودن – برخی از ویژگی هایی شخصیتی توست. اما در کنار این ویژگی ها نداشتن جسارت کافی و عدم روابط عمومی مناسب از بارزترین ویژگی های منفی توست.

دوست رند من ! من امیدوارم مطالبی کلیشه ای و توخالی برای تو ننوشته باشم. من تو را واقعی ترین دوست خود می دانم. برای همیشه موفق باشی و به اهداف زیبا و پاک خودت برسی.

مـــهر تو مرا به آسمان مـــــی خوانـــد/ حرف تو حدیث عشق را می مانـد

مست است ز بوسه های دستت باران/ دستـــــان تو راز ابر را مــــی داند

با زیباترین احساسات

سعید نبی پور

11/11/1386

Tuesday, March 11, 2008

آفرینش دوست - دو

نویسنده دومین نوشته ، دوستی است که نه من او را از نزدیک دیدم و نه او مرا از نزدیک دیده است... از روزی که نوشتن در پرده شیشه ای را شروع کردم؛ بین نویسندگان آنجا بیش از همه با دیوید( برگردان انگلیسی داوود ) ارتباط داشتم... بخشی از این ارتباط داشتن ها برمی گردد به همزمان بودن وب گردی هایمان و بخشی دیگر مربوط می شود به کنجکاوی و سماجت من... و اخلاق خوب او که حداقل از کلماتی که به کار می برد مشخص بود که نسبت به موضوع یا جملات من بی حوصله نیست...

بیش از هر کس دیگری نوشته های مرا خوانده و نظراتش را نوشته... همین وبلاگ هم تحت تأثیر او بوده که ساخته شده ... و با تشویق او بوده که با فراز و نشیب به روز رسانی می شود....

مهم نیست که یادداشت او درباره من درست است یا نه... همین که نوشت برایم بسیار ارزشمند ، هست و خواهد بود... احترامی که او درباره پیشنهادم از خود نشان داد ؛ احترام من نسبت به او را افزایش داد... و امیدوارم که رابطه ما از گذشته پررنگ تر شود و کلمات مان را بارها و بارها برای یکدیگر روانه کنیم....

با یک هفته تاخیر.تبریک.امیدوارم که امسال، سال خوبی واست باشه.و نتیجه ی آخر سال بهترین یادگاری باشه برات.به نظرم تو آدم جدی هستی و تقریبا سخت گیر.منظم.مثبت.با اعتقادات تقریبا مذهبی.یه آدم غیر جنجالی که سرش تو کار خودشه.پر رو نیست. مغرور ،نه به عنوان خود زیاد بینی ، بلکه؛ به این منظور که حاضر نیست نفس اش رو بشکنه یا برای پیشبرد کارهاش جلوی کسی خم و راست بشه.اهل رایزنی نیستی.به اعتقاداتت پایبندی و دوست نداری برای پیشرفت ات پا رو اعتقاداتت بذاری.سعی می کنی هر چیزی رو از راهش وارد بشی.راهی که فکر می کنی علمی و دقیقه.خیلی اهل ریسک و کار های یک دفعه ای نیستی...همین دیگه.این نظر من بود در مورد تو.موفق باشی