Saturday, August 22, 2009

حال خوش؟

فقط می خواهم چیزکی بنویسم... نه سوژه ای دارم... نه حال خوشی... نه دیگر نشاط ِ یادآوری و بازگویی... یکی می گوید روزهای بهار 88 را به خاطر بسپار، دیگری با خنده ، بهار 88 را از خاطرت بردار ! این روزها مدام از معنا، پُر و خالی می شوم... عجب این زندگی، زجرآور شده...ولی خوبی دنیای جدید این است که تا دلت بخواهد ابزار و امکانات برای فراموش کردن اوضاع، برای فراموش کردن «خود» آماده دارد... موسیقی گوش می دهی... فیلم می بینی... می خوابی... صبح تا شب کارت همین است... با این ها می شود اصلاً فکر نکرد... فکر نکرد که چه ها از سر گذراندی... چه چیزها در پیش داری...با این روش ها می شود، ناامیدی ها ، تلخی ها، ملال ها و خستگی ها را موقتاً بلعید... منفعل ِ منفعل بود... بی خیال ِ بی خیال بود...

راستش هر چه بیشتر پست های این وبلاگ را مرور می کنم... می بینم به مرور فاصله زمانی بین پست ها بیشتر شده... اتفاق ها زیاد است[؟]،اما، نوشتن اتفاق ها، خود به اتفاق بدل شده... بیشتر پست ها، شکایت است و شِکوه ... نویسنده، روز به روز خسته و خسته تر شده[!]... ناامیدی و بی محتوایی غلبه داشته... اشکال از کجاست،نمی دونم... اما قطعاً زندگی مشکلی ندارد...

راجع به انتخابات بنویسم؟... شاید وقتی دیگر... فعلاً باید از چیزهای خوب و لذت بخش نوشت... با خودم میگم این همه تلخی کافی نیست؟... بدبینی تا عمق رؤیاها و تخیلاتم هم نفوذ کرده... در ایستگاه انتخابات نباید متوقف شد...

به فکرم رسید دیگه اینجا ننویسم... وبلاگ رو حذف کنم!... اما به ندرت نوشتن بهتر از اینه که اصلاً ننویسی... فقط می خواستم چیزکی بنویسم... نه سوژه ای داشتم... نه حال خوشی... .

1 comment:

  1. سلام
    امیدوارم حالتان خوب باشد که ظاهراً چنین نیست
    خب!من که می توانم کمی درکتان کنم،البته کمی.زیرا شما خودتان هستید و پر از افکار طراحی شده ی یک ذهن منحصر به فرد،اما از آن جا می گویم که مشترکیم ،حداقل روزی مشترک بودیم،بگذریم از انتخابات و "عمو اسلاوی" و"نقش روی دیوار" تنها خواستم حرفی بزنم،حاشیه نروم،دلتنگ بودم برای جرعه ای کلمات از یک دوست.امروز من دیگر شاید خیره شده ام به عنوان یک کتاب : " در جست و جوی زمان از دست رفته" و شاید کمی طعم خواندن های "جواد بدیع زاده "،نمی دانم،گیجم از این همه حرف تو خالی ،گاهی هم قرآن می خوانم و با دوستم بحث ها داریم شب ها!حال که برایتان می نویسم،نه سوژه ای داشتم و نه حال خوشی!
    م.ح.ن

    ReplyDelete