Wednesday, February 4, 2009

بدرقه رکود


ترم اول دانشگاه ، یک هفته ای هست که تمام شده. و من حالا می توانم در کمال صحت و سلامت به رکود چند ماهه این وبلاگ پایانی ببخشم. آنقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دانم چگونه شروع کنم. از کدام یک ، اول بنویسم.

از روزهای بیمارستان و آدم هایش که در پست های قبلی فقط اشاره ای کوتاه بهشان داشتم ، از روز اول دانشگاه ، از دانشگاه و آدم هایش(فضای دانشگاه ، روزهای من در دانشگاه ، هم رشته ای ها، اساتید و..)، خوابگاه و ماجراهای ماندگارش(شب اول خوابگاه ، دلتنگی و کلافه شدنم، رجوع به مشاور خوابگاه ، آشنایی با کسی که هدفش سیاسی کردن ما بود ، هم اتاقی ها و...) ، از حضور خاتمی در دانشگاه، از اولین سفر به خانه ، از تقدیری که از «ستارگان درخشان کنکور 87 »شد(!!)، و به طور کلی از هر آنچه که امروز، رنگ گذشته را ندارد و تغییر کرده است...

سعی می کنم ، شور و احساس نوشتن را تا روز رفتنم به تهران ، در خودم زنده نگه دارم. شما هم دعا کنید.


گزارشی هم از وضعیت سینمایی ام بدهم. درست در روزهای جشنواره فجر ، تهران را ترک کردم. با عرض پوزش، از بی عقلی و بی لیاقتی ام است. راستش را بخواهید ، بعد از شنیدن خبر حذف فیلم اصغر فرهادی (که به تازگی از سوی مدیر جشنواره برلین به عنوان آغازگر موج نوی دیگری در سینمای ایران توصیف شده) تمام انگیزه ام را برای رفتن به جشنواره از دست دادم. اما پس از آمدنم به خانه، می خوانم که مشکلش احتمالاً برطرف خواهد شد. افسوس!...

از فیلم های سال 2008 سه فیلم مهمی را که تماشا کردم این ها بودند:

اول از همه ، شوالیه تاریکی که به شاهکار پهلو می زد . برخلاف سایر بتمن ها(به خصوص نسخه های جوئل شوماخر) کاملاً جدی ، منسجم و پر از نیروهای تاریک و پلید نیرومند.برخوردار از ضدقهرمانی بی خیال و بی تفاوت که تنها سلاح اش خنده های جنون آمیزش است. با یک اجرای فرا زمینی از هیث لجر.

فیلم Changeling ساخته کلینت ایستوود که به حدی بد بود که مرا شوکه کرد. به طوری که فکر می کنم یک کارگردان ناشی آن را ساخته و اسم ایستوود را به عنوان کارگردان ذکر کرده؛ البته ضعف عمده فیلم بیشتر به فیلمنامه بازمی گردد که به شدت کلیشه ای و سخیف نوشته شده. فیلمی بدون هیچ لحظه تماشایی و ماندگار و تا حدی متظاهرانه(نگاه کنید به صحنه ای که کریستین کالینز در حال گوش کردن نتایج مراسم اسکار از رادیو ست). حتی بازی آنجلینا جولی ، آنچنان شاخص نیست که ارزش کاندیداتوری اسکار را داشته باشد.

اما فیلم سوم ، مسیر انقلابی از سام مندس(یا مندز) که همان ایده فیلم اولش، زیبایی آمریکایی را دنبال می کرد ولی از زاویه ای دیگر . تمرکز بر زندگی یک زوج جوان که ظاهر فریبنده زندگی شان ، آنها را به عنوان الگویی برای دیگران تبدیل کرده. زوجی که در پس ظاهر پر نشاط شان ، رکودی عجیب حکمفرماست. قصه ایده آل ها و آرزوهایی که سرانجامی تراژیک انتظارش را می کشد. دوباره باید تماشایش کنم.


1 comment:

  1. اتفاقا مد نیست تیموتی عزیز.من که هرجا را دیدم به بیضایی حمله شده.جز آزرم البته.همانطور که فرهنگ آشتی هم اکثر نقد هایی که منتشر کرده علیه بیضایی است.و حتی سرمقاله ی امروز که دیگر گندش را درآورده.
    من از قادری دفاع می کردم.چون به شخصیت او حمله می شد.هنوز هم معتقدم نباید به شخصیت کسی حمله کرد.الان هم علیه قادری می نویسم چون او به شخصیتی حمله کرده(بیضایی) ما در دنیای سینما و کلا هنر با اثر مواجهیم.نه افراد.درست که هر کارگردانی پشت اثرش نشسته و نمی شود فیلم را بدون آشنایی با صاحبش نگاه کرد.اما وقیحانه است که برای نقد فیلم او به شخصیت حقیقی و حقوقی اش حمله کنیم.همان کاری که عده ایی برای حمله به قادری کردند.به جای آنکه از آتش سبز دفاع کنند به خود قادری حمله کردند.هرچند حالا حمله به قادری مجاز است.حمله به شخصیت او.چه کسی گفت یکی بزنی هزار تا می خوری؟

    ReplyDelete