Thursday, August 14, 2008

چه رشته اي و کجا؟

- چه رشته ای؟ حقوق دیگه؟...

- نه ، علوم اجتماعی...

- آفرین... کجا؟... حتماً دانشگاه گیلان؟...

- نه اتفاقاً... اولویتم هر جایی غیر از گیلان... انتخاب اولم تهرانه...

- خیلی خوبه... ولی انگار گفته بودی میخوای روانشناسی بخونی؟... چطور شد؟!!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

همه می پرسن چطور شد تغییر عقیده دادی و از روانشناسی به جامعه شناسی پریدی؟... امروز میخوام کاملاً این قضیه رو توضیح بدم... لازم نمی بینم بقیه انتخاب هام رو اینجا بیارم... بنابراین فقط همین قدر بدونید که اولویت اول، دانشگاه تهران و بعدی ، دانشگاه علامه طباطبایی بوده... و اینکه 16 تا رشته، انتخاب کردم...

راستش رو بخواهید... باید بگم این تغییر عقیده که به صورت ناگهانی توسط من اعلام شد خیلی ها رو شوکه کرد... برخلاف افرادی که تصور می کنن این انتخاب ناگهانی بوده باید بگم کاملاً قضیه برعکسه...

جامعه شناسی در این چند ماه اخیر ، در لایه های عمیق تر ذهن من قرار داشته ، خیلی آرام آرام و سینه خیز خودش رو به سطح بالایی ذهن من رسونده...

من همیشه معتقد بودم ، رشته ای که هر فرد میخونه بر تیپ رفتاری اش اثر میذاره... و یک سری ویژگی های ظریف به بدن یا حتی شخصیت طرف می بخشه که با نگاهی دقیق میشه اونا رو تشخیص داد... نوع لباس پوشیدن(سلیقه) ، تیپ و قیافه یا مهم تر و مشهودتر از همه، نحوه تکلم... البته این مسئله اصلاً مطلق نیست... ولی این رو هم نمیشه تأیید کرد که افراد، از رشته و شغل شون اصلاً تأثیر نمی پذیرن...

واضح ترین مثال ، پزشکان هستند که معمولاً تیپ های مشابهی دارن... و همینطور پلیس ها که اکثرشون شبیه همن... در اصل، مفاهیمی که هر فرد ، به تناسب رشته اش ، با اونها سر و کار داره (و غالباً با مفاهیم رشته های دیگر تفاوت داره) باعث این اختلاف تیپی میشه...

من با چشمانی کاملاً باز ، انواع و اقسام روانشناسان را در برنامه های مختلف زیر نظر گرفتم...از برنامه های خانوادگی بگیرید تا برنامه های سینمایی (مثلاً استاد خوش لهجه، دکتر غلامرضا گرشاسبی)...کم کم از حرکات و سکنات رسیدم به مفاهیمی که اینها در حرف هاشون به کار می بردن... این آغاز تردید من بود...

اگه بخواهم خیلی خلاصه بگم... احساس کردم ، روان شناس ها دارای دید محدودی هستن...اونها با نگاه و دغدغه ای که نسبت به هر موقعیت دارن، آگاهانه ، مسائلی رو که افراد عادی کمتر بهش توجه دارن رو برجسته می کنن و با بهره گیری از دانشی که کسب کردن تحلیل می کنن...

من همیشه ، انگیزه ام از انتخاب روانشناسی رو با این شعار بیان می کردم... «زندگی آگاهانه»... یعنی فردی که روانشناسی خونده، در روابطی که با دیگران داره... کاملاً متوجه هست که طرف مقابل در چه وضعیتی قرار داره و رفتار مناسب در مقابل اون چیه؟... کسی که با این دید ، به زندگی نگاه کنه، زندگی سالمی خواهد داشت و مطمئناً انسان عاقل و خویشتن داری به حساب خواهد آمد... اما آیا این، همه آن چیزی است که من میخوام؟...

من همیشه به دنبال رشته ای بودم که مکمل سینما باشه... در نگاه اول، برای من ، روانشناسی رشته خوبی به نظر می آمد... کار کردن روی شخصیت ها... خلق شخصیت های پیچیده و منحصر به فرد... ولی به تدریج فهمیدم برای فیلمسازی ، به دیدی جامع تر نیاز دارم...

در ضمن ، به دنبال رشته ای بودم که ارتباط مرا با سینما قطع نکند و در صورت امکان به آن مربوط هم باشد... نگاهی کوتاه به درس های رشته علوم اجتماعی مرا متقاعد کرد که این رشته ، این ویژگی را دارد... جامعه شناسی سینما (از زیر شاخه های جامعه شناسی هنر که شامل رمان و داستان و ... می باشد) یا نقد و تحلیل فیلم ... در ضمن ، فراموش نکنیم که سینما یک «رسانه» است و رسانه ها یکی از عناصری هستن که جامعه شناسی خیلی بهشون توجه داره...

علاوه بر این ، ویژگی های دیگر این رشته ، نگرانی مرا درباره خلق شخصیت برطرف کرد... علوم اجتماعی با ماهیتی که دارد همواره دانشجویش را به تحقیق و مشاهده های میدانی می کشاند و از طریق گشتن در اجتماع و دیدن آدم ها ، تجربیات بیشتری را در اختیار فرد قرار می دهد؛ حال آنکه، در طرف مقابل، روانشناسی، بیشتر مطالعاتش را به آدم های خاص معطوف می کند... و صد البته در نگاه به آدم های عادی قوی تر عمیق تر عمل میکنه...

اما این ضعف رو هم میتونم در ابتدا ، پیدا کردن یه دوست دانشجو که روانشناسی میخونه جبران کنم... با هم بحث کنیم... کتاب هایی که استادشون بهشون معرفی کرده ، منم بگیرم یا راحت تر از همه، در اوقات بیکاری، در صورت جور شدن شرایط، به عنوان مستمع آزاد ، در کلاس های مربوط به روانشناسی شرکت کنم...

این هم از ماجرای رشته... اما برسیم به شهر... چرا تهران؟... پایتخت کشور... مرکز بی رقیبی برای فعالیت در همه زمینه ها... همه روزه، همایش و جلسه و هزار جور برنامه فرهنگی توش برگزار میشه... جشنواره فجر...نمایشگاه کتاب... کتابفروشی های معتبر... خلاصه اعتباری داره که اگه بیشتر بگم ، میشه شرح واضحات... بماند!!!

دیروز (یعنی 23 مرداد 1387 ) به جرگه موبایل بازان پیوستم... آخرین عضو خانواده که صاحب خط و گوشی همراه شد... یه گوشی سونی اریکسون K770i خریدم (دقیقاً مثل همینی که در تصویر می بینید...همين رنگي)...فعلاً باهاش مشغولم...




پی نوشت : دوستان چنانچه تمایل دارن، میتونم پس از بررسی صلاحیت شون[!] ، شماره ام رو در اختیارشون قرار بدم...

3 comments:

  1. 1.انشاالله تو هر رشته اي كه دوست داشتي و هر شهري كه مورد علاقت هست قبول بشي.
    2.گوشي خوبي خريدي چون از جاي خوبي خريدي(اين رو بزار به حساب تعصبات فاميلي)
    3.اگه ما تائيد صلاحيت شديم شمارت رو ميل كن.

    ReplyDelete
  2. omidvaram movafagh bashi,harja ke hasti.man ghable entekhabe reshte oongadrha roo cinema o adabiat moser naboodam,be dide tafrih beheshoon negah mikardam.alan ye sale ke daram herfeitar be in do masale negah mikonam.baraye hamin dar entekhabe reshte faghat be in negah kardam ke kodoom reshte mozooe darsash baram lezat bakhshtare(makhlooti az zisto shimi)kodoom reshte karesh baram jazabiate bishtari dareo doosesh daram(modiriat va tejarat) ke be daroosazi residam.alan ham pashimoon nistam.baraye kasaee ke kami be noon ham ahamiat midan adabiato cinema ayandei nadare.albate alan adabiato cinema ro herfei edame midam,faghat nemidoonam be koja miresam:D

    ReplyDelete
  3. بابا ایول به صبرت. چرا به روز نمیشی. من به روزم یه سری بزن.

    ReplyDelete