Sunday, August 10, 2008

آب بخوریم ، راه بریم

معمولاً بعد از ننوشتن برای مدت طولانی دوباره سلام می کنند... پس دوستان سلام

دلایل ننوشتن :

در تابستان امسال فقط بیماری و بدبیاری به سراغم آمد... آن از جلسه کنکور که در آن ، به خاطر نوشیدن چند جرعه آبمیوه ، حالت تهوع به من دست داد و برای چند دقیقه پرآشوب ، تمام آینده را از دست رفته دیدم...راستش فقط خدا کمک کرد... و با تمام غیرطبیعی بودن حالتم ، رتبه خوبی کسب کردم...حداقل بهتر از خیلی ها که حالشان کاملاً خوب بود...

این هم بعد از کنکور که ، باز هم آب خوش از گلویم پایین نرفت... نمی دانم این ها را بنویسم یا نه؟... با خودم می گویم ، این ها همگی مسائل انسانی هستند... کم کم دارم به این عقیده می رسم که چیزی را به خاطر اینکه خجالت آور تصور می کنم؛ پنهان نکنم...بنابراین می گویم...

اول از همه ، عفونت کلیه تشخیص داده شد...دلیل اصلی بیماری ، نوشیدن و نشستن بود... جالب ترین قسمت هر بیماری این است که به مطب می روی... در مطب ها ، گاهی به آدم هایی برخورد می کنی که دیدن شان ... فقط دیدن شان حالت را بهتر می کند...

در نیمه های شب ، حدود ساعت یک شب... یک هفته پیش... حالم آنچنان بد شد که اگر دکتر سرطان هم تشخیص می داد تعجب نمی کردم... حالت تهوع [که من، از آن با عنوان «توهم تهوع» یاد می کردم ]... جوش و خروش معده... همین جا بگویم که این دو دلیل باعث شده بود که از خوردن غذا بترسم... ترسیدن از غذا هم باعث شد در طول هفته گذشته ، پنج کیلو وزن کم کنم...فعلاً بماند که این کم کردن وزن خود ، نشانه یک بیماری دیگر بود که در ادامه ذکر می کنم...

خلاصه ، به یک مطب شبانه روزی رفتیم... خانم دکتر طاهره رضایی... یک خانم موفرفری... بسیار خوش مشرب... راحت... و پر انرژی که با لحن منحصر به فردش ، به من بیمار آرامش می داد...

«پسرمون ، عفونت کلیه داره... تمام علائم مطابقت داره... [رو به مادرم که پرستار هم هست] میدونی، بچه ها توی اتاق میشینن... ساعت ها درس میخونن...تحرک ندارن...[مکث] کلیه از ما چی میخواد؟ آب بخوریم ، راه بریم...آب بخوریم ، راه بریم...... »

نسخه ما رو پیچید... در همین حال من از اینکه نسخه بیماری ام پیچیده شده، خوشحال بودم... اما در اون لحظه نمی دونستم که کلیه و معده دوستای صمیمی هستن... موقع انتقام، با هم متحد میشن ولی یکی پس از دیگری، حمله می کند...

در گذشته نه چندان دور، با وجود هشدار های بهداشتی مادرم به عنوان یک پرستار کاربلد... مرتباًَ نوشابه خریده و می نوشیدم...البته این تب نوشابه نوشیدن با اوج گیری تابستون بیشتر شده بود... معده عصبانی من ، با انگیزه بیشتر انتقامی گرفت که از ذکر علائم بیرونی آن هم ، پاهایم می لرزد...

بیماری دوم ، سوءهاضمه... دلیل اصلی بیماری، در یک کلام، عادت های بد غذایی... حالا اوضاع و احوالم بهتر شده... به خصوص از دیروز... دارم به حالت عادی برمی گردم...

این ها همه در طول یک هفته بروز کرد... به همین دلیل نتوانستم چیزی بنویسم... بخش خوب ماجرا این است که الآن درس هایم را از این اتفاقات گرفتم... و خوب تر از همه ، غذاهای اختصاصی ای است که این روزها می خورم...

پی نوشت یک : از همه دوستانی که هر روز ، سر زدن تا نوشته های من رو بخونن تشکر می کنم... و از اینکه با دیدن نوشته های قدیمی مأیوس شدن ، شدیداً عذر خواهی می کنم...همونطور که خوندید مشکل ، بیماری بوده ... کمبود موضوع و سوژه اصلاً مطرح نبوده و نیست...

پی نوشت دو : در روزهای آینده ، از رشته های انتخابی خودم و شهر ها بیشتر خواهم نوشت و جبران این یکی، دو هفته را خواهم کرد.

2 comments:

  1. بابا ای ماشاالله تو هم مجمع الجزایر مریضی هستی بابا. البته تعریف از خود نباشه ما هم تازه از دست عفونت معده فرار کردیم. راستی بابا یه سری به بلاگ ما بزن.

    ReplyDelete
  2. هیچ چیز به اندازه ی سلامتی با ارزش نیست.من این رو به یقین می گم(بر خلاف همه ی حرف هام که مطلق نیستند این یکی رو مطلق اعلام می کنم)البته سلامتی خود و اطرافیان.درد کشیدن تو حال مادرت رو هم حسابی خراب می کنه.مشکل کلیه.بخاطر نشستن؟احتمالا خیلی زیادی نشستی و دستشویی هم مرتب مراجعه نکردی. خوش حالم که خوب شدی.اما درباره ی سوهاضمه نمی دونم دقیقا چه بلایی سرت اومده.چون دامنه سوهاضمه خیلی گستردست.بیشتر به خودت برس.نوشابه رو سعی کن بذاری کنار.مزخرفه.حداکثر هفته ای دو دفعه.بجاش روزی ٣-٤ لیوان شیر بخور.ماشعیر هم کلا برای کلیه خیلی خوبه.تلویزیون به اندازه ی کافی می گه چی بخور چه نخور.کار سختی نیست.کافیه عادت کنی.اونوقت کیفیت و کمیت زندگی رو با هم داری.

    ReplyDelete